اولین باری که فهمیدم شما اومدی
میخوام بگم از اولین باری که فهمیدم اومدی تو دل مامان.سه شنبه1اردیبهشت بود فهمیدم.که شما9هفته ای بودی نفسم.
بگم از اون روز:
چند وقتی بود مامان حال همیشگی خودش رو نداشت.صبح ها ورزش نمیرفت وسرگیجه داشت ومیخوابید.حال خوبی نداشت.منم اصلا شک نمیکردم به بارداریش.
یه روز که کلافه شدم از اینکه انقدر حال خوبی نداره بهش گفتم:توچقدر حالت بده.گفتش من حالت دریا زدگی دارمو خندید( چند وقت پیشش از تلویزیون باهم شندیده بودیم اونایی که باردار هستن احالشون مثل دریا زدگی هست)این حرف رو از قصد گفت.چون فکرکنم روش نمیشد طوری دیگه بگه.منم فکر کردم شوخی میکنه ومنم باهاش مسخره بازی کردم وتموم شد...
اما این حالت های مامان تموم نشد.یه روز در حین ناباوری فکرکردم نکنه واقعیت داشته باشه.گفتم پاشم برم دفترچه بیمه اش رو نگاه کنم که انقدر دکتر میره چی براش نوشته.یواشکی رفتم دیدم نوشته:سونوگرافی بررسی قلب جنین...وااااای خداااای من این چی میتونه باشه...یعنی من دارم درست میبینم؟؟؟؟؟یه حال وصف نشدنی داشتم.انگار اب یخ ریختن روم.فکرشو نمیکردم.باورش برام فوق العاده سخت بود.
آخه من کوچیک تر که بودم ارزوی یه خواهر یا برداری کوچیک داشتم ودعا میکردمو وبه بابا ومامانم هم میگفتم دعا کنن خدا بهمون نی نی بده. نمیدونستم که نی نی چجوری بجود میاد.اما اون موقع ها کسی به حرفم گوش نمیداد.نمیدونم مامان اینا نمیخواستن.یا باردار نمیشده...
خلاصه بگم که خیلی حرفام طولانی شد.مهم الان هست که من کلی خوشحالم از اومدن شما .فقط سالم بیا.
دعا میکنم که خدا یه نی نی سالم وبدون هیچ عیب ونقصی بهمون بده ومارو خوشحال کنه.همچنین دعا میکنم برای همه مامانای باردار واونایی که باردار نمیشن.زودی نی نی سالم بیاد تو بغلشون.الهی امین